ارکسترال سوئیت باخ AIR با رهبری کارل ریشتر

بعضی اوقات شجاعت معرفی بسیاری از آثار باخ را ندارم ، شجاعتی که فراتر از آگاهی انسان است همچنین وقتی آثار باخ را می شنونم همانند فرشتگانی که به سوی خداوند پرواز کرده بال هایم می سوزند و من همیشه حسرتی از نداشتن آگاهی را با خود همراه دارم.

همیشه ترسی از زیادی دانستن در من وجود دارد که هرگز مرا رها نمی کند ، موسیقی باخ همانطور که نیازمند روحی پُر از آرامش و انسانیت هست ، از همه مهم تر نیاز به رها شدن از هر چه می بینیم خواهد بود .

باید در بعدی دیگر از زمان زیست ، بُعدی مانند ویدیوی این پُست شاید بتهوون ، باخ و … روحشان این چنین بود اما با چهره ای انسان نما میان ما حضور داشتند .

اگر عالم و آدم بخواهند با آوایی جادویی شکوه خداوند را در جهان ابراز کنند موسیقی آن چیزی نیست جز ارکسترال سوئیت های باخ.

هر چه گشتم نیافتم باشکوه تر از جهان موسیقی باخ به راستی می توان گفت موسیقی باخ و دیگر هیچ….

چگونه وارد جهان موسیقی باخ شدید ؟

همه ما می دانیم شاد بودن بسیار بهتر از اندوه و سردی است ، اما چرا همیشه غمگین بودن را انتخاب می کنیم ؟ ( همراه با دو اثر از یوهان سباستین باخ با رهبری کارل ریشتر )

اگر انسان منتظر بماند تا روحش در کمال جسم انسانی دیگر باشد چه اتفاقی می افتد ؟

باید لحظه ای فراهم شود تا انسان فقط با خودش مدتی طولانی تنهای تنها شود جز این همه چیز می رود یا به زودی تمام می شود و انسان رستگاری را در میان خوش گذرانی های زود گذر باید جستجو کند .

حتی خانواده یا معشوق هر انسانی نمی تواند درکی از آن لحظات شکوهمند و سرنوشت ساز تنهایی داشته باشد ، اگر این موضوع را به عنوان یک اصل برای پاکی روح در نظر داشته باشید آنگاه سرزنش های طاقت فرسا تبدیل به مهری بی پایان خواهد شد .

جمله ای از دلقک نمایشنامه ی مشهور شاه لیر را هر روز برای خودم زمزمه می کنم : نمی بایست ، پیش از عاقل شدن ، پیر بشوی .

چه انسان های نازنینی را تماشا می کنم که قبل از عاقل شدن پیر شده اند دلیل آن بسیار واضح است ، هیچ تلاشی برای عدم رنج خود متحمل نمی شوند و می خواهند همه چیز را دیگران برایشان فراهم کنند ، سوالی دارم ، اگر انسان منتظر بماند تا روحش در کمال جسم انسانی دیگر باشد چه اتفاقی می افتد ؟
آن زمان هیچ اراده و نظری را نمی تواند از خود نشان دهد ، همچون برده ای منتظر چشم گفتن به پوچی های روزمرگی است ، این همان لحظه ی سرنوشت سازی است که انسان می تواند انتخاب افسانه ای بر سعادتش فراهم سازد‌ .

موسیقی باخ می تواند در یک لحظه شاد به گوش رسد ، در لحظه ای دیگر شکوه تنهایی را فراهم سازد .
اگر تمام آثار هنری جهان را بررسی کنید ، مشهور ترین و ماندگار ترین آثار تماماً از تنهایی با شکوه هنرمند حاصل شده اند .

در جهان شکسپیر مرگ ادموند ، هملت ، رومئو ، باخ انجیل به روایت متی ، موتسارت مرثیه نا تمام ، بتهوون میساسولمنیس ، شوبرت سمفونی نهم ، چایکوفسکی سمفونی ششم ، مندلسون سمفونی پنجم ، دورژاک و وردی رکوئیم هایشان ، هایدن اثر روح فیلسوفش و در نهایت تمام توجه من به این آثار است ، اصلاً دلیل این همه سیاهی چه می تواند باشد ؟
سایه ای نجات بخش در میان این آثار در حرکت است که کمتر کسی توجه به آن دارد این سایه به هیچ انسانی ظلم نمی کند بلکه مسیر رستگاری را با نوازش همیشگی اش به انسان نشان می دهد .