موسیقی جنایت و مکافات همین است و بس ، جز این جنایت و مجازات هایش را همگی در درون تجربه کرده ایم ( کپشن بسیار مهم )
باید پذیرفت همه چیز دست خود آدم است اما به علت بزدلی محض همه چیز از چنگش می لغزد ، این یک اصل بدیهی است .
از خودم می پرسم مردم از چه چیز بیشتر می ترسند؟ برداشتن گامی تازه ، حرفی تازه ، از همین است که بیشترین ترس را دارند .
آدم به همه چیز عادت می کند ، ای پست فطرت!
چگونه این را شرح دهم یا بنویسم ناگهان بی اختیار باید مانند مرثیه ی وردی فریاد کنم ، واقعاً اگر انسان در واقع پست فطرت نباشد – در کل ، یعنی همه ی نوع بشر – در این صورت بقیه ی چیز ها پیش داوری محض است ، ترس تلقین شده و هیچ مانعی نیست و درست همین طور هم باید باشد .
برای شناخت یک آدم باید به تدریج و با احتیاط به او نزدیک شد اما شما سروران من بگویید چگونه باید هنر را شناخت ؟
درست لحظه ای که به عقل و احتیاط بیش ترین نیاز را داریم ، این تیرگی عقل و سستی اراده مانند بیماری بر انسان چیره می شود ، به تدریج رشد می کند و اندکی پیش از ارتکاب جنایت به اوج می رسد مانند این موسیقی از وردی.
باید بی اعتماد بود به خویشتن شاید رمز گشودن این معمای عجیب همین باشد ، دروغ گفتن به شیوه ی خاص خود آدم تقریباً بهتر از راست گفتن به شیوه ی کسی دیگر است ؛ در حالت اول شما یک انسانید ، در حالت دوم – بهتر از یک طوطی نیستید ! حقیقت از بین نمی رود . اما ممکن است دست و پای زندگی بسته شود ؛ نمونه هایش هست . خوب ، همه ما الان کجای کار هستیم ؟ در زمینه ی علم ، پیشرفت ، اندیشه ، اختراع ، آرمان ها، آرزوها ، لیبرالیسم ، عقل ، تجربه و هر چیز ، هر چیز ، هر چیز ، همگی ، بی استثنا، هنوز در کلاس اول نشسته ایم ! دوست داریم با اتکا به عقل آدم های دیگر گذران کنیم – به این عادت کرده ایم ! درستِ؟ درست نمی گویم ؟
در کل دوستان من رفتار هوشمندانه به چیزی بیش از هوش نیاز دارد و آن هنر است ، به همین دلیل است باهوشان بی کرانی در این جهان زیسته اند اما چرا موسیقی وردی ؟ طبیعتاً او با اپرا و رکوئیم های خود ستایش گری ابدی اش را به جهان هنر ابراز کرد.
کپشن برگفته از صفحات جنایت و مکافات داستایفسکی بود . (صفحه های ۱۸ ، ۴۷ ، ۴۸ ، ۶۶ ، ۱۰۵ ، ۱۵۹ ، ۲۷۰ از ترجمه ی احد علیقلیان)