موسیقی انکار وجود مسیح توسط حواریون خود (پطرس)

من آن اشکی هستم که از جسم ناتوانِ پطرس سرازیر شد .

همراه موسیقی باخ می شوم ، همراه ترس پطرس از گفتن حقیقت ، کدام یک از ما انسان ها جسم را فدای گفتن حقیقت نکرده ایم ؟

بسیار سخت است رسیدن به مرحله ای که توجه آدمی به روحش بیشتر از جسم باشد ، حتماً بسیاری از شما عزیزان پاسخ می دهید که مشخص است روح اولویت دارد اما سوالی دارم ، اگر در جایگاه پطرس قرار می گرفتید همین عقیده را داشتید؟

همیشه سخن یک اتفاق است و عمل جهانی دیگر ، تفاوت باخ با دیگران آهنگسازان در همین نکته می تواند باشد.
باخ دارای هوش بالایی نبود و در مدرسه ای که تحصیل می کرد میان دانش آموزان متوسط قرار می گرفت ، حتی زمانی که عمویش نوازنده ای حرفه ای بود توجهی چندان به نوازندگی باخ صورت نمی گرفت ، اما پازولینی ، برگمان، تارکوفسکی و کارگردان های دیگر چرا علاقه ای بسیار زیاد به موسیقی و آثار مذهبی او دارند؟ دلیل آن می تواند شکوه بخشیدن به آثارشان باشد همچنین جدا از علاقه ی شخصی آن ها به موسیقی باخ ، باید این موضوع را در نظر گرفت که دانش همراه با فلسفه ، ذوق هنری می تواند باعث سعادت بخشیدن به اثر هنری شود همانند این موسیقی از باخ که به اشک های پطرس و پشیمانی آن وسعت بخشید تا ثابت شود قضاوت هیچ انسانی بر عهده ی انسانی دیگر نیست تنها یکپارچگی و همدلی انسان ها می تواند بخشی از شکوه انسانیت را آشکار کند.

در نهایت به این نتیجه رسیده ام که انسان بودن بسیار دشوار است این جمله قطعاً برای هیچکس جدید نیست اما بی نهایت با آن بیگانه شده ایم ، همه چیز به منافعی ارتباط دارد که جسممان را از آن تغذیه می کنیم و در این میان روح سرگردانی وجود دارد که طلبِ انسان بودن را خواستار است ، من در پاسخ به خواسته های آن موسیقی باخ را خواهم شنید تا مسیری بدون تردید برای سعادت روح و جسم انجام پذیرد ، بیش از این در کپشن فضایی برای نوشتن وجود ندارد آخرین نوشته ام این متن باید باشد : در کمال دیدن معجزات و سعادت روح ، انسان اسیر جسمی نا توان است .