خوب نگاه کنید ، بهتر از آن خوب بیاندیشید زیرا هیچکس نمی تواند تضمین کند زندگی کجا لانه دارد و ماهیت آن چیست تنها می دانیم اسمش زندگیست .
به این نتیجه رسیده ام اگر موسیقی و ادبیات را از من بگیرند به میزان آشفتگی زندگی ، بهم می ریزم تا آنجا که نمی دانم چه چیزی را دوست داشته باشم حتی دشوار تر از آن دلیل بی تفاوتی ام را نمی توانم بیابم به عبارتی دیگر از زیستن خود متنفر خواهم شد زیرا نمی دانم به چی باید احترام بگذارم.
اکنون در اوج جوانی ام می دانم موسیقی تارتینی و جهان داستایفسکی چه ارزشی دارند پس می توانم به آن ها احترام بگذارم این موضوع بسیار من را آرام می کند اما وقتی به اجبار لحظاتی خارج از جهان باشکوه هنر زندگی می کنم حتی برایم دشوار است انسان باشم از آن شرم دارم زیرا دیگر ممکن نیست توسط فکر زاده شویم!
در نتیجه انسان شیطانی آفرید مانند پلیدی خودش تا دلیلی داشته باشد برای زیستن در این جهنم ، باور ندارید ؟ پس چرا سعی داریم آن را از بین ببریم اما نمی توانیم ؟
مشخص است از بین بردن آن نیازمند پاکی ماست ، کدام یک از ما انسان ها قبل از دروغ گفتن به خودمان دروغ نگفته ایم ؟
واقعاً برای محتوای این پُست چه نوشته ای می توان نوشت که جاویدان بودن برادران کارامازوف داستایفسکی و موسیقی تارتینی را آنطور که باید باشد شرح دهد نه آنگونه که انتظار می رود زیرا جهان بیش از هر چیز نیازمند انسانی است که از فکر زاده شود نه زاده شدن فکر توسط انسان!