اپرای تنهوزر یا تانهوزر
این اپرا توسط ریشارد واگنر در سه پرده نوشته شد ، در سال 1845 بر اساسِ داستانی آلمانی به همین نام : (تنهوزر)
بسیاری از ما انسان ها در درونمان چیز هایی هست که سعی می کنیم آن هارا حفظ کنیم .
بیشتر افراد سعی در حفظ کردن مادیات خود را دارند و تعداد کمی از افراد در تلاش برای حفظ ارزش های معنوی و عمیق خود هستند.
این موضوع را در نظر داشته باشید که اگر آرزویی دارید و آن را بیشتر از حد معمول به زبان بیارید یا به دیگران بیان کنید همیشه افرادی خواهند بود که بگویند : آرزو دست نیافتنی است و به آن فکر نکنید .
واگنر در اپراهایش سعی در تَحَقق و عملی کردن آرزوهای عمیق انسان را دارد.
در این اپرا درام و سناریو واگنر بهای نفس انسان است که در ادامه این مقاله برایتان کامل توضیح خواهیم داد.
واگنر اپرای تنهوزر را از داستانی آلمانی و عاشقانه که افسانه ای از کوه زهره را توصیف می کند اقتباس کرد .
پرده اول این اپرا در قلمرو افسانه ای به نام ونوسبرگ کوه زهره ، الهه عشق و زیبایی آغاز می شود .
اسم این اپرا در آلمان بیشتر تانهاوزر است و ما از این به بعد در ادامه این مقاله به این اسم اشاره می کنیم .
تانهاوزر یک سال است که در ونوسبرگ زندگی می کند و از تجملات اطراف کوه زهره لذت میبرد و آن را می ستاید .
یک زندگی پر از نوشیدن ، رقص ، شب های پر شور و …. که تانهاوزر از این زندگی پس از مدتی خسته میشه.
اگر انسان زیادی در لذت باشد بدون تلاش خود ، باعث میشه انسان احساس نا خوشایندی کند به این علت که این موضوع دور از فطرت انسان است (کمال و رستگاری بدونِ تلاش )
در نهایت کوه زهره که از تانهاوزر درخواست می کند که او اینجا بماند اما او می رود و می گوید: من دلتنگ درگیری های زندگی روزمره هستم و باید برم (اینجا دور از فطرت من هست)
ونوس و زهره ، الهه عشق و زیبایی برای چندمین بار به تانهاوزر می گویند که می تواند به ونوسبرگ برگردد اما او فریاد می زند که تنها حضرت مریم می تواند او را نجات دهد با گفتن این کلمه ونوسبرگ ناپدید می شود (انگار الهه های زیبایی با او قهر می کنند )
تانهاوزر به دره ای سرسبز می رود به نام وارتبورگ که هرمان آنجا را اداره می کند او زانو می زند و ناگهان دسته ای آواز خوان به نام همسر زائران از کنار او عبور می کنند که این دسته بار ها در طول پرده های این اپرا ظاهر می شوند .
پس از این مهمانی شکار برگزار می شود با حضور هرمان که مردان ، شوالیه ها و … همگی از همکاران و دوستان تانهاوزر هستند .
تانهاوزر از دیدن دوستان خود بسیار خوشحال می شود اما دوست ندارد به خانه برگردد و یکی از مردان به نام ولفرام از زنی زیبا سخن می گوید و او کسی نیست جز خواهرزاده هرمان به نام الیزابت .
تانهاوزر عاشق الیزابت بود و او را هرگز از یاد نمی برد.
پرده اول تمام می شود و پرده دوم آغاز می شود .
در پرده دوم قلعه بزرگی است که با مدیریت هرمان ، الیزابت می خواند و این آواز باعث دیدار مجدد تانهاوزر با الیزابت می شود .
از آنجایی که ولفرام عاشق الیزابت بود و آگاه شد تانهاوزر با الیزابت دیدار کرد متوجه شد دیگر الیزابت برای او نخواهد بود .
پس از این دیدار هرمان مسابقه ای را اعلام می کند که هر کسی آواز بخواند و برنده شود ، الیزابت به او جایزه می دهد .
تمام نجیب زادگان آماده می شوند ولفرام شروع به خواندن عشقی نجیب و والا می کند (برای الیزابت قطعاً می خواند)
تمام نجیب زادگانی که می خوانند به موضوعی واحد اشاره می کنند و این موضوع را تانهاوزر متوجه می شود .
سپس نوبت تانهاوزر فرا می رسد ، او از عشق ، شور، محبت و حس ناب آواز می خواند اما از دورانِ ونوسبرگ استفاده می کند برای بهبود و کامل کردن آوازِ خود.
مهمانان شوکه می شوند و شمشیر های خود را در می آورند و تانهاوزر را تهدید می کنند .
الیزابت که تانهاوزر را دوست دارد مداخله می کند و می گوید او فرصت دارد باری دیگر بخواند و توبه کند (کوه زهره و ونوسبرگ افسانه ای عجیب است که مورد تایید الیزابت و دوست داران او نیست )
تانهاوزر زانو می زند برای فداکاری الیزابت اما مهمانان آرام نمی گیرند و هرمان از تانهاوزر درخواست می کند به رم برود سراغ پاپ و این موضوع را با پاپ به اشتراک بگذارد .
کوه زهره منطقه ای افسانه ای برای نوشیدن و … بود که انسان های دیگر آن منطقه را نجس می دانند .
دلیل نارضایتی دوست داران الیزابت همین بود بخصوص هرمان که تعیین می کند به سراغ پاپ برود برای بخشیده شدنِ این گناه ( اگر بخشیده نشود حق ندارد با الیزابت ازدواج کند)
هرمان در حضور تمام نجیب زادگان گفت اگر او بخشیده نشود محکوم به اعدام خواهد شد .
پرده سوم با رفتنِ تانهاوزر پیشِ گروه آواز خوان (همسر زائران) تمام می شود .
پرده سوم (پرده آخر این اپرا )
چند ماه پس در پاییز ، الیزابت در زیارتگاه دعا می کند که تانهاوزر بازگردد اگر چه ولفرام او را می بیند و عاشق الیزابت است اما او هم دعا می کند تا تانهاوزر بازگردد .
گروه همسر زائران باز می گردند و با این فرض که تانهاوزر در میان آنان است الیزابت با عجله به سمت آنان می رود و مجدداً دعا می کند که تانهاوزر در میان آنان باشد اما نیست .
الیزابت با نا امیدی از مریم باکره درخواست می کند که جان مرا بگیر ، به بهشت ببر تا دعای خود را ادامه بدهم .
ولفرام غم و اندوه او را می بیند اما آنجا را ترک می کند .
اما تانهاوزر از انتهای دره وارد می شود و والفرام او را می بیند .
تانهاوزر از رم و عفو پاپ می گوید :
اگر چه پاپ هزاران زائر را عفو کرد اما از عفو کردن من امتناع کرد و گفت تانهاوزر (من) را نمی توان بخشید .
تانهاوزر در نهایت نتیجه می گیرد تنها انتخاب او بازگشت به سوی زهره و هر زیبایی ، خوشبختی از آغوش او شکل می گیرد .
ولفرام سعی می کند او را منصرف کند ناگهان درخششی قرمز در آسمان ظاهر می شود و صدای زهره به صدا در می آید .
ولفرام در لحظات نهایی الیزابت را به تانهاوزر یادآوری می کند .
جاودانگی این اپرا و پرده سوم در این قسمت خلاصه میشه :
تانهاوزر نام الیزابت را می شنود ناگهان مردانی که مشعل به دوش هستند می آیند (اشاره به تشییع جنازه ) به نظر شما جنازه چه کسی را حمل می کنند ؟
جنازه الیزابت است ، تانهاوزر متوجه می شود و خود را روی الیزابت می اندازد .
در نهایت در میان دعاهای تانهاوزر او هم می میرد ، همان دعایی که الیزابت کرد و جانش گرفته شد و روحش به بهشت رفت همان دعا هم در شرایطی دیگر تانهاوزر کرد.
ناگهان گروه همسر زائران می آیند و با خبری معجزه آسا می خوانند : عصای پاپ به برگ و گل کشیده شده و تانهاوزر مورد عفو قرار گرفته است.
در نتیجه روح تانهاوزر رستگار شده است.
جمع بندی نهایی در رابطه با این اپرا :
انسان اگر به موقع نبخشد زمانی که نیاز به بخشش است ، خود فرد به اندازه انسان محکوم گناهکار است و هر دو در این اپرا جانشان گرفته شد اما رستگار شدند .
به چه دلیل : به این دلیل که الیزابت خود را فدای تانهاوزر کرد و تانهاوزر خود را فدای الیزابت در این میان بخشش انجام شد اما در زمان خود صورت نگرفت .
در انتها عشق موضوعی است که اگر هر زمان بخشش صورت بگیرد انسان را رستگار می کند .
روح انسان با عشق جلا پیدا می کند و بخشش در عشق همان بخششِ روح است .
نویسنده : ارادت مند شما مهران محمدی