هر آنچه دوست می داریم به سرعت از بین می رود ، می سوزد ، دقیقاً در مقابل چشمانمان ، شاید تقدیر انسان در همین است : تماشا کردنِ از دست رفته هایش !
نمی دانم این پرسش ها باید به دنبال کدام حقیقت بروند یا این حقیقت است که با هدف اندوهگین کردن انسان حالتی پرسش گونه به خود می گیرد؟
برای من دیگر عجیب نیست که در جوانی ، آینده ام همچون این خانه در مقابلم بسوزد ، ترسی ندارم ، دلیل آن زیستن در لحظه نیست .
مطمئنم وقتی وجود انسان در جهان پایدار نیست ، چه چیز می تواند دلیلی بر ماندگاریمان باشد ؟ قطعاً هنر .
از این اثر باخ بیش از ۳۰۹ سال می گذرد ، باخ هر روز زنده تر از دیروز است بی آنکه جسمش وجود داشته باشد تماماً مرا امیدوار می کند ، رهایی می بخشد ، آرامشی ابدی در اختیارم می گذارد تا باعث شود ستایش گر هنر بودن را وظیفه ای برای کمال انسان بیابم .
آن احترامی که از اندیشه کردن به خود دیدم را در دیگران احساس نکردم ، باور کنید چه لذتی در این موضوع نهفته است : هیچکس نداند به چی می اندیشید ، اگر چه در نگاه اول باعث رنجش انسان است اما اگر قرار باشد انتقادی بر اندیشه هایم صورت گیرد اول از همه خودم باید به آن ایمان بیاورم اگر غیر از این باشد چگونه می توان انسانی را به سوی پاکی هدایت کرد در صورتی که انسان از ابتدا پاک آفریده شد ، سرشت او مهر بی کران بود قطعاً به این نتیجه رسیده اید که این هدایت وظیفه ی جهان هنر است ، بی آنکه قصد تخریب انسان و اندیشه هایش را داشته باشد برای هر انسانی با شکلی متفاوت نگاه او را از جهانی سوزان دور بلکه به سوی سرشت پاکی اولیه آن هدایت می کند .
موسیقی باخ برای من مدت هاست که در ظاهر احساس غمگینی ، پوچی را القا می کند اما لحظاتی که موسیقی اش را می شنوم مانند این کنسرتو با نوازندگی خاتیا ، همه ی آن دوست داشتن هایی که سوزانده شد در مقابل چشمان بی گناهم تبدیل به خاکستری بی مهر می شود ، آنچنان بی اهمیت می شود که من به یقین می رسم که هرگز به هیچ چیز در گذشته علاقه مند نبوده ام و زیستن از اکنون آغاز می شود .
این است آن خود باوری در جهان موسیقی که کمتر کسی به آن اشاره کرده است .
نکته : پس از تهیه اشتراک دسترسی به بخش دانلود و پخش آنلاین تمامی آثار خواهید داشت