در یک شب سرد فوریه در سال 1854، آهنگساز آلمانی روبرت شومان ناگهان از رختخواب خود برخاست و شروع به نوشتن موسیقی کرد.
او می خواست ملودی را روی کاغذ بیاورد که طبق برخی روایت ها فرشتگان آن را هدایت می کردند. گزارش های دیگر نشان می دهد که شوبرت توسط شبح شوبرت هدایت می شود.
در هر صورت، تا صبح، او آشفته شده بود و صداهای شیطانی می شنید
شوبرت آخرین اثر خود را تحت عنوان : Die Geistervariationen قبل از بستری شدن در بیمارستان روانی نوشت . در آن روزها، شومان فکر میکرد که توسط ارواح احاطه شده است که به او موسیقی شگفتانگیز و گاهی وحشتناک پیشنهاد میکردند که نوید شگفتانگیزترین مکاشفهها را به او میداد، اما همچنین تهدید میکرد که او را به جهنم میاندازد .
این موسیقی نه تنها برای شومان، بلکه در کل موسیقی کلاسیک نیز جایگاهی جذاب و نگران کننده را اشغال می کند.
ذهن شومان تا این حد بدتر شده بود و او نمیتوانست تشخیص دهد که این ملودی به دور از اثر فرشتگان یا ارواح، در واقع توسط او چندین ماه قبل برای حرکت آهسته کنسرتو ویولن (1853) نوشته شده بود.
این پایان غم انگیزی برای کار آهنگساز بزرگ بود که دو سال بعد در سن 46 سالگی درگذشت.
برای برخی از زندگینامهنویسان قرن نوزدهم، شومان رمانتیکترین اختراع را کاملاً در برگرفته است: هنرمندی که توسط نبوغش دیوانه شده است. مرگ غم انگیز و موسیقی درخشان آهنگساز به نوعی از یک ریشه رشد می کند. وضعیت ذهنی آشفته او، یک ضرورت تاسف بار برای خلاقیتی که شکوفا شد، در نهایت نابودکننده آن بود.
این باروایتی مطابقت دارد که در جاهای دیگر در موسیقی، ادبیات و فیلم می بینیم.
مثلاً لودویگ فان بتهوون را داریم که موهای ژولیده و نتراشیده دارد که در خیابان بر سر مردم همانند یک حیوان صداهای عجیبی همچون پارس می کند و در سالن کنسرت شاهکارهای نفس گیر تولید می کند.
گائتانو دونیزتی برخی از زیباترین صحنههای دیوانهای اپرا را نوشت، سپس زندگیاش را در یک آسایشگاه به پایان برد، حتی قادر به صحبت کردن نبود – مطمئنا این دو با هم مرتبط هستند؟
نمونه ای دیگر هوگو ولف، دوست گوستاو مالر، میتوانست کوهی از آهنگهای پرشور را در طول یک اپیزود شیدایی بسازد، اما او منجر به اقدام به خودکشی کرد و پس از آن – بله، حدس زدید – یک بلیط یک طرفه به مرگ.
این دیدگاه که خلاقیت و دیوانگی اغلب دو روی یک سکه هستند، امروزه نیز وجود دارد و فهمیدن دلیل آن کار سختی نیست.
در کتاب کلاسیک خلاقیت: جریان و روانشناسی اکتشاف و اختراع اثر سیکسزنت میهالی، نویسنده ماهیت متفاوت خلاقان را توصیف میکند – یعنی توانایی آنها برای مشاهده جهان از زوایای مختلف.
او می نویسد: «به جای اینکه یک فرد باشند، آنها یک انبوه هستند. خلاقیت به پارادوکس، نور، سایه، ناسازگاری، حتی هرج و مرج اجازه می دهد – و افراد خلاق هر دو افراط را با شدت یکسان تجربه می کنند.
سایر ویژگی های مشترک افراد بسیار خلاق عبارتند از ادراکات بالا، حساسیت بیشتر به محرک های خارجی و پایداری. همه آنها ویژگی هایی هستند که شومان نشان می دهد، و در طول سال ها، دانشگاهیان و زندگی نامه نویسان به دنبال یافتن شواهدی از ارتباط بین شخصیت خلاق او و نشانه های بیماری روانی بوده اند.
شومان زمانی که 18 ساله بود نوشت: قلبم به طرز ناخوشایندی می تپد و رنگ پریده ام. اغلب احساس می کنم که مرده ام. به نظر می رسد دارم عقلم را از دست می دهم. با این حال، یک سال بعد، او با یک انرژی شیدایی متحول شد: گاهی آنقدر پر از موسیقی هستم و آنقدر مملو از ملودی هستم که نوشتن چیزی را غیرممکن می دانم.
ممکن است این نشانه ای از وضعیت دوقطبی باشد؟ اهمیت افزودن به این استدلال این واقعیت است که شومان نام هایی برای هر یک از جنبه های شخصیت خود گذاشته است. «فلورستان» هنرمندی پرانرژی و پرشور بود که میتوانست یک سمفونی را در چهار روز خیرهکننده بنویسد، سپس در 10 روز بعدی (مانند سمفونی بهار 1841) ارکستراسیون را اصلاح کند. ولی درونگرای افسرده شده بود.
کی ردفیلد جیمیسون – نویسنده کتاب لمس شده با آتش، کتابی که رابطه بین شرایط دوقطبی و خلق و خوی هنری را بررسی می کند – صدها خلاق را که از بیماری روانی رنج می بردند مورد مطالعه قرار داده است. او به نیویورک تایمز گفت که معتقد است اگرچه خلاقیت به بیماری روانی بستگی ندارد، اما مطمئناً می تواند از آن سود ببرد.
او گفت: شومان واقعاً دیوانه مرد و سعی کرد با پریدن به رود راین خود را بکشد. شما باید توضیح دهید که چگونه با بقیه زندگی او سازگار است.
اکنون مطالعات بسیار زیادی وجود دارد که همگی یک چیز را پیدا میکنند: نرخ بسیار بالای بیماریهای شیدایی-افسردگی و افسردگی در میان هنرمندان، نویسندگان و آهنگسازان.
دیدگاه من این است که خود بیماری، در چارچوب یک ذهن خلاق، در زمانهای خاصی میتواند مزیت بسیار قطعی برای هنرمند ایجاد کند.
با این حال همه با این موافق نیستند. آنا برتون، یک روانپزشک آمریکایی، از تمایل خود به رد کردن این ایده گیج کننده صحبت کرده است که خلاقیت با بیماری مرتبط است.
حتی این بحث وجود دارد که آیا شومان اصلاً از یک بیماری روانی رنج می برد. جان ورتن، یکی از دانشگاهیان دانشگاه ناتینگهام، در کتاب خود، رابرت شومان: زندگی و مرگ یک موسیقیدان، به طور قانع کننده ای این ادعا را که آهنگساز اسکیزوفرنی، دوقطبی یا از نظر بالینی افسرده بود، رد می کند.
در عوض، ورتن استدلال میکند که افکار خودکشی شومان در سن 18 سالگی صرفاً نمونهای رایج از نوجوانان بود و دورههای دروننگری بعدی او کاملاً در محدوده طبیعی باقی ماند.
ورتن میگوید که مرگ نهایی آهنگساز ناشی از اثرات سیفلیس است، بیماری که در صورت عدم درمان، ذهن را پوسیده میکند. شومان پس از اینکه در اوایل 20 سالگی به این بیماری مبتلا شد، بر این باور بود که با ناپدید شدن علائم درمان شده است. در عوض، از درون به خوردگی ادامه داد و منجر به نوروسیفلیس، بیماری در مراحل آخر شد، که با وخامت غم انگیزی که شومان در دو سال آخر زندگی خود نشان داد، مطابقت دارد.
اگر نظر ورتن درست باشد، فروپاشی روانی شومان نتیجه نبرد مادام العمر با بیماری روانی نبود، بلکه یک بیماری بیولوژیکی بود. این همه چیز را گیج می کند زیرا ما دیگر نمی توانیم رابطه ای بین خلاقیت قبلی شومان و مرگ او فرض کنیم. اما آیا این بدان معناست که ممکن است با شیوع بیماری، تغییری در موسیقی او بشنویم؟
اریک سامز موسیقی شناس برجسته معتقد بود که این امکان پذیر است. برای تأیید ادعای خود، او مجموعه ای از چهار آهنگ به نام Minnespiel (بازی عشق) را برجسته کرد که توسط آهنگساز در تابستان 1849 نوشته شد .
برای دریافت آثار روبرت شومان وارد لینک زیر شوید
باعث افتخارمان است که نظرات ارزشمندتان را در بخش دیدگاه وب سایت بنویسید و این مقاله را برای علاقه مندان موسیقی کلاسیک به اشتراک بگذارید . سپاس از همراهی همیشگی شما عزیزان
عالی بود کاش فقط رفرنسها رو هم ذکر کنید
خواهش می کنم ، همراه گرامی تمامی مطالب در آن روز جمع آوری نشده که بشه به منبع آن دسترسی داشت ، بسیاری از گذشتگان و آشنایان . کتاب های اورجینال و وب سایت هایی بوده که امروزه در دسترس نیستند