“قاتلین میان ما هستند!”
–داریوش مهرجویی

کم نیستند آثار مهم و مرموزی در تاریخ موسیقی که زنده‌اند و حاضر و از معبر سال‌ها نه فقط پیوسته نیوشیده و آغوشیده می‌شوند بل‌که وزن‌ِ رازِ زمان هم به جنون معمّای حل‌ناشده‌شان پیاپی افزون می‌کند.
کی‌ست که نخواهد اقل‌کم از سرِ سوداییِ کنج‌کاوانه و شیطنت هوادارانه هم که شده از سِرّ قطعه‌ی پیانوییِ توده‌گیر و آشنای والاجاه‌بتهوون، باگاتلِ “برای الیزه”، آگاهی یافته و بفهمد آن immortal beloved، آن معشوق مانای بتهوون چه کسی بوده است؟ کی‌ست که دست‌کم یک‌بار پیش خود از اسرار خلقِ برخی از بزرگ‌ترین و بی‌مرگ‌ترین قطعه‌های کارنامه‌ی آمادئوس موتسارت نپرسیده باشد (مثل سه‌گانه‌ی بزرگ سمفونی‌های ۳۹ تا ۴۱ یا اُپرای فلوت سحرآمیزش) و مهم‌تر شاید، و پرسش‌انگیزتر از همه حتمن، کدام مخاطب موتسارت هنوز و پس از گذشت دو و نیم قرن، ماتِ معمّای رکوئیِمِ ناتمامِ او و هزار فرضیه و فسانه‌ی ناظر به این قطعه‌ی دمِ مرگ او، آخرین مخلوق او (و خاصّه، پویه‌ی “لاکریموسا”ش که به‌شکلی کنایه‌آمیز و نفس‌گیر می‌شود آخرین نوشته‌ی او که در زبان لاتین چیزی شبیه به اشک‌آلود یا اشک‌افشان معنی می‌دهد!) نمی‌شود؟
من اما فکر می‌کنم گذشته از همه‌ی این‌ها، مرموزترینِ شاه‌کارهای تاریخ موسیقی اروپا، قطعه‌ای که تئوری‌های متعدد و گاه یک‌سر متضاد پیرامونش، آن را به معادله‌ای چندمجهولیِ حل‌ناپذیرِ فصل‌ناشده‌ای مبدلّ ساخته‌اند، سمفونی شماره‌ی شش، سمفونی پاتتیکِ چایکوفسکی است. مگنوم اپوسِ (magnum opus) پیوترِ پنجاه‌وسه‌ساله، این خلاقانه‌ترین و پرشورترین و شاید به‌ترینِ آثارش که صرف‌نظر از ارزش موسیقایی و برهنه‌گیِ حسّی و تبلور اوج خلاقیت هنریِ چایکوفسکی، با درپیوندبودن‌اش به پایان زندگی آهنگساز است که قابل‌بازخوانی‌ست. چنان‌که احساس می‌کنم سمفونی شماره‌ی ۶، نه آن‌طور که برخی می‌خواهند آن را یک شبه‌رکوئیم در ژانر سمفونی بخوانند، به‌حتم آواز قوی (swan song) خالق “دریاچه‌ی قو” است!
طبق روایات رسمی از ۱۸۹۳، پیوتر ایلیچ چایکوفسکی، این عظیم‌ترین غول موسیقی سده‌ی نوزدهم روسیه، بر اثر ابتلا به وبا در زمانه‌ی همه‌گیری باکتری و آن هم با نوشیدن آب آلوده‌ی رودخانه‌ی نِوا جان باخته است. کلان‌روایتی که البته قطعی و حتمی نمی‌نماید. اسناد و برنهادهای پرشمار و البته مناقشه‌انگیزی هستند که توضیح می‌دهند چایکوفسکی نه مبتلا به عفونتی باکتریایی بلکه سمیت آرسنیک شده بوده که نتیجه‌ی اقدام او به انتحار بوده است. آشنایی گذرا با روان‌نژندِ روسی به آسانی گمان افسرده‌‌گی و ناخوش‌احوالی آهنگساز را در ذهن می‌افکند. اما آن‌چنان که از نامه‌های او و برادرش پیداست، چایکوفسکی بعد ازسرگذراندن یک دوره‌ی سخت و جان‌کاهِ ملانکولیک که چیزی مثل “سدّ نویسنده” یا انسداد خلاقیت را تجربه می‌کرده، با پیداییِ ایده‌ی سمفونی ششم‌اش و مشغولیت به آن -همان‌طور که خود می‌نویسد- “هرگز در زندگی این‌گونه خوشنود و سرافراز و تا بدین پایه خوش‌بخت” نبوده است. باری، چه در چیدمانی که او برای پویه‌های سمفونی‌اش انتخاب می‌کند، چه به لحاظ تماتیک و هم ایده‌های عمیقن دراماتیکی که او در دل هر پویه (خاصّه پویه‌ی اول) پرورش می‌دهد، سمفونی شش را توأمان به تجسّدِ اندوهانی عمیق و عریان، و نیز راز و رمزی نامکشوف بدل ساخته است.
گذشته از پویه‌ی (موومان) رقصانِ دومِ سمفونی در ریتم والس، و فارغ از پویه‌ی سوم که به‌طرزی تعریض‌آمیز از زنده‌ترین و انرژی‌مندترین و متحرک‌ترین قطعه‌های چایکوفسکی‌ست که تمپوی “آلگرو مولتو ویواچه”(چالاکِ بسیار شاداب) دارد، چایکوفسکی در پویه‌ی بی‌اندازه پرحادثه و دراماتیکِ اول، گفتی قصه‌‌ی پر شور و شرّی را روایت می‌کند که از خلال آن ایده‌های روایی‌اش را می‌توان کشف و حظ کرد. به‌‌گونه‌ای که انگار ضرورتی نمی‌یابیم که بدانیم چایکوفسکی در نامه‌ای اقرار کرده بوده که سمفونی قرار بوده یک “موسیقی برنامه‌‌ای” با مضمونی مشخص باشد که منتها جهت دفع مضرّتِ مفتّشین و -حتمن- رفع بلای متشرّعین از اعلان آن احتراز کرده‌ است. پس، شگفت‌انگیز است پایان این پویه که به تسلیمی انگار محتوم می‌فرجامد که پنداری چایکوفسکیِ رنجور و بی‌تاب، وداع‌کنان، به‌حقیقت وداع‌کنان، در آن می‌خواند: “از ما که‌ گذشت، این شما و این خراب‌آبادتان!”. او انگار می‌داند چه بر سرش می‌آید، می‌داند انگار وُ پیش‌بینی می‌تواند کرد که تنها ۹ روز بعد از اولین اجرای سمفونی که خود رهبری هم می‌کند، خواهد مُرد. او آواز قوش را سر می‌دهد!…

به‌علاوه، به رغم قاعده‌ای مقبول و مسبوق، چایکوفسکی سمفونی ۶ را با یک فیناله‌، یک پویه‌ی پایانیِ آرام یا اصطلاحن slow movement که سخت سیاه و ناله‌ناک و اندوه‌گین است (با نشان اجراییِ غریب و فراموش‌نشدنیِ lamentoso، آداجیویی سوگ‌وارانه یا مرثیه‌سرایانه) به پایان می‌رساند و آن هم در مایه‌ی محزونِ مینور (که برخلاف ماژورِ شادمانه‌تر، که طبق یک مطالعه‌ی مقایسه‌ای ۹۴ درصد از سمفونی‌های تاریخ موسیقی از جمله پنج سمفونی پیشینِ چایکوفسکی با آن به سر می‌رسند تا تاثیری روشنی‌بخش‌تر یا دست‌کم امیدوارانه‌تَرَک در ناخودآگاه شنونده داشته باشند). پویه‌ای که به فرودی قطعی نمی‌رسد، در یک لوپِ پیوسته‌ی مدام، تکرار و امتداد و ادامه می‌یابد، به یک هیچستان می‌رسد، که پنداری محو می‌شود، تمام می‌شود وُ نمی‌شود!… شخصیتِ پورتیای “تاجر ونیزیِ” شکسپیر در صحنه‌ی دوم از پرده‌ی سوم می‌گوید: “…مرگ قو نصیبش خواهد شد و با موسیقی آهسته‌آهسته محو و نابود می‌شود”. مطابق افسانه‌های یونانی، قو در لحظه‌ی مرگ، با پیش‌آگاهی از آن، زیباترین آوازش را سر می‌دهد، که تمثیلی‌ست از آخرین کار مهم یک مولف پیش از مرگ، خاصّه با آگاهی از پیش‌آمدِ آن. تعبیری اسطوره‌ای که مکرّر هم در تاریخ هنر به عاریه گرفته شده است. مثلن در جایی دیگر، اِشیل، تراژدی‌نویس یونان باستان، در نمایش آگامِمنون، مرگ یکی از شخصیت‌هاش را به قویی تشبیه می‌کند که سوگ‌وارانه آخرین آوازش را سر می‌دهد (sung her last lament)؛ بر هیچ مخاطب موسیقی کلاسیک پوشیده نیست که یکی از آثار نهایی فرانتس شوبرت هم که تنها بعد از مرگش به طبع می‌رسد، مجموعه‌ای از قطعات آوازی‌ست به نام آواز قو.
نقل است وقتی تمایلات هم‌جنس‌خواهانه‌ی چایکوفسکی، و رابطه‌‌ی پنهانی او با خواهرزاده‌ی یکی از نجیب‌زاده‌های روسیه‌ی تزاری بر آن نجیب‌زاده برملا می‌شود، نامه‌ای به تزار می‌نویسد و به گونه‌ای از چایکوفسکی بابت آن‌چه در روسیه‌ی اواخر قرن نوزدهم به‌قطع مذموم و منکَر خوانده می‌شده، شکایت می‌کند. قصه تا آن‌جا بالا می‌گیرد که مقامات حاکمیتی چایکوفسکی را تحت پی‌گرد قانونی قرار می‌دهند و مشهور است آهنگسازِ بی‌نوا وقتی از دادگاهی غیررسمی و تأدیبی بیرون می‌شده، چهره‌ای رنگ‌پریده و ترس‌خورده داشته است. سال‌ها بعد، از نیکولای یاکوبی، دادستان کل، حکایت می‌شود که آن‌ها به‌تلویح از آهنگساز خواسته‌ بودند پیش از آن‌که کار به رسوایی و محاکمه و زندان و بدنامی خانواده و آشنایان بکشد، کلک خودش را بکّند! و چند روز بعد از آن روز دادگاه؟ پیوتر ایلیچ چایکوفسکی بزرگ سر از بستر مرگ درمی‌آورد و چیزی نمی‌پاید که چانه می‌اندازد. ویلهلم هاینه در این رابطه با دقّت و به طنزی تلخ می‌نویسد: “خالق پاتتیک چشم از جهان فروبست تا آشکار گردد قوانین یک جامعه‌ی خوب چه اقتضائاتی دارد”!

۱۷ آبان‌ماه ۱۴۰۲ – نویسنده : پوریا یوسفی کاخکی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *